----------------------------------------------------------------- ----------------------------------------------------------------- dis.course ۱- (مبادله‌ی اطلاعات و اندیشه‌ها به ویژه از راه صحبت) گفت و شنود، بحث، گفتمان، گفتار ۲- گفت و شنود کردن، بحث کردن، گفتمان کردن ۳- (زبان‌شناسی) سخن، مقال discourse analysis تحلیل گفتار، تحلیل سخن ۴- خطابه، رساله، خطبه، دبیره، ماتیکان ۵- خطابه ایراد کردن، رساله نوشتن، خطبه خواندن، موعظه کردن ۶- (قدیمی) عقل و منطق، خرد ۷- (قدیمی) گفتن -------------------------------------------------- assuage vt. ۱- فرونشاندن، تسکین دادن، آرام کردن nothing could assuage the pain of being separated from her هیچ چیز درد فراق او را تسکین نمی‌داد. ۲- سیراب کردن، سیر کردن her thirst for knowledge could never be assuaged عطش او برای دانش هرگز فرو نمی‌نشست. as.suage¯ment, n. ------------------------------------------- contentious (kən ten¯shəs) adj. ۱- ستیزجوی، دعوایی، اهل جر و بحث، ستیزگرای the contentiousness of two of the guests ruined the party ستیزگرایی دو نفر از مدعوین مهمانی را به هم زد. he has a contentious nature او طبیعتا اهل دعوا و مرافعه است. ۲- پرستیز، جدلی، پر جر و بحث، ستیزآفرین a contentious topic موضوع بحث انگیز con.ten¯tiously, adv. con.ten¯tious.ness, n. ----------------------------------------------- rancor (raŋ¯kər) n. کینه، دشمنی دیرینه، بغض، بدخواهی، کینه توزی (انگلیس: rancour) political rancors عداوت‌های سیاسی ran¯cor.ous, adj. ran¯cor.ously, adv. -------------------------------------------- promiscuous (prō mis¯kyoo əs, prə-) adj. ۱- قاتی‌پاتی، درهم و برهم، درهم آمیخته ۲- بی بند وبار (به ویژه در امور جنسی)، بی‌عفت، بی ناموس ۳- بی نقشه، بی هدف، تصادفی -------------------------------------------- trite (trīt) adj. مبتذل، پیش پا افتاده، بی‌مزه، خالی از لطف و تازگی، تکراری a trite idea اندیشه‌ی کهنه و تکراری a trite joke شوخی بی‌مزه --------------------------------------------- dis.po.si.tion disposition (dis¯po zish¯ən) n. ۱- طبع، خو، منش، مشرب، قلق he has a warm and friendly disposition او طبیعت گرم و مهربانی دارد. she woke up with a nasty disposition او با خلق بدی از خواب بیدار شد. ۲- آرایش، طرز قرار گیری، استقرار، ترتیب، رزم‌آرایی، نظم the disposition of the artillery was shown on the map نقشه آرایش توپخانه را نشان می‌داد. ۳- میل، گرایش، خواست the human disposition to war and violence گرایش بشر به جنگ و خشونت ۴- استعداد، آمادگی ۵- اختیار، آزاد کاری ۶- رسیدگی، حل و فصل dis¯po..si¯tion.al, adj. ----------------------------------------------- vi.car|i.ous vicarious (vī ker¯ē əs) adj. ۱- وابسته به نیابت یا جانشینی، نیابتی، وکالتی vicarious powers اختیارات نیابتی ۲- (انجام شده یا تحمل‌شده به جای شخص دیگر) بلاگردان، نیابتی vicarious punishment تنبیه شدن به جای شخص دیگر vicarious pleasures خوشی‌های نیابتی ۳- (زیست‌شناسی - وابسته به عملی که یک اندام به جای اندام دیگر و به طور غیر طبیعی انجام می‌دهد) جایستایی vicarious menstruation قاعدگی جایستایی vi.car¯i.ously, adv. vi.car¯i.ous.ness, n. ------------------------------------------------ re.prieve reprieve (ri prēv¯) n., vt. -prieved¯, -priev¯ing ۱- تعویق اعدام، عقب‌انداختن تاریخ اعدام ۲- تعویق مجازات، پس‌افکنی کیفر ۳- (درد یا مشکلات و غیره) پس افکنی، تسکین موقتی، آرام سازی ناپا، ایمنی ناپا ۴- (اعدام یا مجازات و غیره را) به تعویق انداختن، پس افکندن، واپساندن، زنهاریدن to reprieve a death sentence حکم اعدام را به تعویق انداختن ------------------------------------------------ ap.pa.ri.tion apparition (ap¯ə rish¯ən) n. ۱- ظهور (ناگهانی)، مرئی شدن، پدیداری ۲- هر موجود هولناکی که غفلتا پدیدار شود، شبح، روح، خیال، منظر last night, she was visited by an apparition resembling her dead child دیشب شبحی که شبیه فرزند مرده‌ی او بود در مقابلش ظاهر شد. ۳- (روان‌شناسی) توهم دیداری، توهمات و خطاهای حسی و بصری، صورت وهمی ۴- تجسم ap¯pa.ri¯tional, adj. ------------------------------------------------ os.ten.ta.tion ostentation (äs¯tən tā¯shən) n. (به ویژه در مورد ثروت یا دانش) تظاهر، نمایشگری، نمایانگری، فخر فروشی، خودنمایی، کروفر، کوکبه و دبدبه، دنگ و فنگ، کبکبه he performed his duties diligently and without ostentation او وظایف خود را با کوشایی و بدون خودنمایی انجام داد. the wedding party was nothing but ostentation and rivalry جشن عروسی آنها چیزی جز خودنمایی و چشم و هم‌چشمی نبود. os¯ten.ta¯tious, adj. os¯ten.ta¯tiously, adv. os¯ten.ta¯tious.ness, n. ------------------------------------------------ van.i|ty vanity (van¯ə tē) n., pl. -|ties شنیدن تلفظ ۱- تکبر، نخوت، فیس، باد و بروت، غرور، غرگی، بادسری، دیمیاد، بروت ۲- پوچی، بیهودگی، عبثی، بطالت the pomps and vanities of this world طمطراق‌ها و پوچی‌های این دنیا ۳- چیز پوچ، چیز حاکی از غرور ۴- (مخفف) رجوع شود به: case ۵ vanity- میز توالت، میز بزک ۶- کمد حمام (دارای آینه و دستشویی) -------------------------------------------------- e|mas.cu.late emasculate (ē mas¯kyoo lāt¯,-kyə-; i-; -lit) vt. -lat¯|ed, -lat¯ing adj. ۱- از مردی انداختن، اخته کردن، خواجه کردن، (مرد را) عقیم کردن ۲- تضعیف کردن، سستاندن، سست کردن، زبون کردن، بی‌توان کردن، (ویژگی خوب چیزی را) از بین بردن a film (which has been) emasculated by censorship فیلمی که سانسور آن را ناقص کرده است corruption and discrimination had emasculated the country's laws فساد و تبعیض قوانین کشور را سست کرده بود. ● emasculation, n. ۱- اخته سازی، عقیم سازی، مردی زدایی ۲- سست سازی، تضعیف، بی توان سازی emas¯cu.la¯tive or emas¯cu.la.to¯ry (-lə tôr¯ē) adj. emas¯cu.la¯tor, n. --------------------------------------------- travesty ۱- مضحکه، تقلید خنده آور، تقلید برای انتقاد و تمسخر ۲- مضحکه کردن، (برای انتقاد و تمسخر) تقلید درآوردن ۳- (مجازی) مسخره بازی، تحریف آشکار his trial was a travesty of justice محاکمه‌ی او مسخره کردن عدالت بود. ---------------------------------------------- palpable ۱- قابل لمس، پرماس پذیر، ملموس، بساوش پذیر an enlarged palpable spleen طحال بزرگ شده و ملموس a barely palpable dust گرد و خاکی که به دشواری قابل لمس بود ۲- هویدا، آشکار، محسوس، هناییده، مشهود، قابل درک، فهمیدنی a palpable lie دروغ آشکار palpable absurdity پوچی مشهود pal¯pabil¯ity, n. pal¯pably, adv. ------------------------------------------------- ovoid تخم مرغی شکل، خاگدیس، بیضی (ovate و ovoidal هم می‌گویند) ------------------------------------------------- abut مماس بودن، متصل بودن، مجاور بودن، تلاقی کردن، در یک انتها با چیزی تماس داشتن (با on)، یا روی چیزی قرار گرفتن (با upon)، هم‌مرز بودن، جفت بودن one end of the bridge abutted on the sidewalk یک طرف پل به پیاده‌رو متصل بود. -------------------------------------------------- as.per.sion aspersion (ə spur¯zhən) n. شنیدن تلفظ ۱- (نادر) آب مقدس افشاندن (مثلا هنگام غسل تعمید) ۲- (بیشتر به صورت جمع) افترا، تهمت، بدگویی، هتک آبرو to cast aspersions at ... تهمت زدن به، بدگویی کردن از ... ---------------------------------------------------- qualm qualm (kwäm) n. ۱- احساس ناگهانی (بیماری یا ضعف یا تهوع)، حمله، حالت تهوع ۲- دلهره، دلواپسی، ناراحتی خیال، دچار شدن به اضطراب (و غیره)، دودلی that memory gave him a qualm of terror آن خاطره او را دچار وحشت کرد. I had qualms about swimming in that cold, rapid river از شنا کردن در آن رود سرد و سریع‌السیر اضطراب داشتم. ۳- ندای وجدان، دغدغه خاطر، ابا، احساس گناه، (با: no) ابا نداشتن، روی گردان نبودن he had no qualms about imprisoning his opponents او از زندانی کردن مخالفان خود ابا نداشت. a student who has no qualms about cheating in an examination شاگردی که تقلب در امتحان وجدانش را ناراحت نمی‌کند --------------------------------------------- com.plic.i|ty complicity (kəm plis¯ə tē) n., pl. -|ties (در کارهای بد) همدستی، مشارکت (در جرم) he is accused of complicity in the prisoners' escape او متهم است که در فرار زندانیان دست داشته. --------------------------------------------- col.lu.sion collusion (kə loo¯zhən) n. (در امور غیر قانونی) همدستی، تبانی، توطئه they acted in collusion to control the prices آنها برای کنترل قیمت‌ها با هم تبانی می‌کردند. col.lu¯sive (-siv) adj. col.lu¯sively, adv. ----------------------------------------------- ex.pe|di.en|cy expediency (ek spē¯dē ən sē, ik-) n., pl. -cies ۱- مصلحت، مصلحت اندیشی، تدبیر، رایزنی، بیارش ۲- سودجویی، سودگزینی، فرصت طلبی، ترفند (expedience هم می‌گویند) I was torn between principle and expediency بین اصول اخلاقی و سود شخصی گیر کرده بودم. ------------------------------------------------ por.tend portend (pôr tend¯) vt. ۱- شگون داشتن، (آمد و) نیامد داشتن، نحس بودن، شوم بودن، بدیمن بودن these strange events portend evil این رویدادهای پیشنمایی عجیب و غریب شگون بدی دارند. does a black cat portend trouble? آیا گربه‌ی سیاه نحس است؟ ۲- دلالت داشتن، حاکی بودن، خبردادن (از چیزی)، نشانه‌ی چیزی بودن، پیشنمایی کردن his resignation portends the Democrats' defeat in the coming elections استعفای او نشانه‌ی شکست دموکرات‌ها در انتخابات آینده است. ۳- پیشگویی کردن، پیش بینی کردن when will this war end no one can portend هیچ کس نمی‌تواند پیش بینی کند که این جنگ کی تمام خواهد شد. ------------------------------------ shun (shun) vt. shunned, shun¯ning دوری کردن (از)، احتراز کردن، اجتناب کردن، پرهیز کردن، خویشداشت کردن، پرهیزیدن، روی گرداندن since her divorce she has been shunned by her neighbors از وقتی که طلاق گرفته است همسایه‌ها از او دوری می‌کنند. he decided to shun all alcoholic beverages او تصمیم گرفت از همه‌ی مشروبات الکلی روی بگرداند. shun¯ner, n. ---------------------------------- etiolate (ē¯tē ə lāt¯) vt. -lat¯|ed, -lat¯ing 1- ناسالم و رنگ پریده کردن، بد رنگ کردن، کدر کردن he remembered how alcohol hardens the skin and how opium etiolates it او به خاطر آورد که چگونه الکل پوست را سخت می‌کند و تریاک آن را بد رنگ می نماید. ۲- ضعیف کردن، کم‌توان کردن ۳- (گیاه شناسی) بی‌رنگ کردن یا شدن (در اثر کمبود نور خورشید) etiolated celery (کرفس که از کم آفتابی سپید شده است) کرفس بی‌رنگ e¯tio.la¯tion, n. ---------------------------------- Moi|ra Moira (moi¯rə) (اسطوره‌ی یونان) موی را (سرنوشت، قسمت) ---------------------------------- deposition (dep¯ə zish¯ən) ۱- خلع، عزل، برکناری، معزول سازی ۲- گواهی، شهادت، گواهی‌دهی ۳- ریختن (به حساب)، سپارش، واریز ۴- ته‌نشینی، ته‌نشست، شهادت‌نامه، سوگندنامه ۵- (حقوق) استشهاد، شهادت‌نامه، سوگندنامه ----------------------------- suffrage (suf¯rij) ۱- حق رای women did not have the suffrage زنان از حق رای محروم بودند. ۲- رای، رای موافق ۳- دعا، استدعا ---------------------------------------------------- allusion (ə loo¯zhən) اشاره، کنایه، تلمیح، رمز، ایما و اشاره، تلویح Sa'di's works contain allusions to Ferdowsi آثار سعدی حاوی اشاراتی به فردوسی است. any allusion to her age offends her هرگونه کنایه درباره‌ی سنش او را می‌رنجاند. ----------------------------------------------------- cat|a.clysm cataclysm (kat¯ə kliz¯əm) n. ۱- (زمین‌شناسی - دگرگونی ناگهان سطح زمین به واسطه‌ی زلزله و غیره) سیل بزرگ، فروشست، فروشکن ۲- دگرگونی و فاجعه عظیم، رویداد ویرانگر و سهمگین، کن‌فیکون، زیر و رو شدگی the cataclysm that caused the extinction of dinosaurs -----------------------------------------------------